روزمرگی ها
آه از روزمرگی ها!
زندگی برای خیلی از ما آدم های عادی، چرخشی است تکراری و ملال آور. هر صبح هر ظهر هرشب مشغول کارهایی هستیم که صبح، ظهر و شب قبلش بوده ایم. تنها تفاوتمان با روز قبل این است که یک قدم به «مرگ» نزدیک تر شده ایم و از خودمان دورتر و دورتر! انگار ما زنده ایم که چرخه تکراری روزگار را تکمیل کنیم و هیچگاه از خود نمی پرسیم که اصلا برای چه زنده ایم؟!!
آیا اسم این زندگی زندگی است؟ اگر اسمش زندگی است، پس وای به روزی که بمیریم. و اگر این نیست، پس مردگان دو دسته اند: ثابت و متحرک! مرده ای که نفس میکشد و ارتزاق میکند و مرده ای که نفس نمی کشد و ارتزاق نمی کند.
بله هر دو یک حقیقت اند در دو صورت.
به نظر من زندگی چیزی نیست جز آزادی؛ جز رهایی؛ جز سبکبالی؛ و جز سبکروحی. و مردگی چیزی نیست جز تعلق و دلبستگی.
«غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است»